بسم رب المهدی(عج الله علیه وآله)...
+ یـﮧ لحظه هایـﮯ هست کـﮧ من در خوابم ... خواب غفلت...
یـﮧ لحظه هایـﮯ هست کـﮧ من بـﮧ کل فراموش میکنم وظایفم رو...
یـﮧ لحظه هایـﮯ هست کـﮧ اصلا انگار نـﮧ انگار کـﮧ یـﮧ امام "زنده" و "ناظر" داره در زمان من زندگـﮯ میکنـﮧ
یـﮧ لحظه هایـﮯ هست کـﮧ من خون بـﮧ دلش میکنم...
یـﮧ لحظه هایـﮯ هست کـﮧ میگم "آقاجان شرمنده ام" ولـﮯ خیلـﮯ زود همـﮧ چـﮯ یادم میره...
یـﮧ لحظه هایـﮯ هست کـﮧ من اصلا سرباز خوبـﮯ نیستم..
✔ من اسم این لحظـﮧ ها رو ((( هـــمـــیـــشـــﮧ))) گذاشتـﮧ ام...
دریافت تصویر با اندازه اصلی
++ مهدیــــآ..
اگر نبودنت را با ساعت شنـﮯ اندازه مـﮯ گرفتیم،اکنون بـﮧ اندازه یک صحرا گذشتـﮧ است...
+++ یک نیمـﮧ شعبان دیگر در فراق یار..
ابشری یَا فَاطِمَـﮧ إنّ المَهدِیَ مِنکَ ... مادرتــان چشم بـﮧ راه است...
++++ رسم شده بود توی شیراز که علما و پیش نمازهای معروف، می آمدند تشییع شهدا. و حتی تلقین می خواندند برایشان.
بعد از عملیات بیت المقدس و فتح خرمشهر هم، شهید آوردند شهر؛ و همین مراسم برقرار بود . . .
حاج آقا طوبایی، پیش نماز مسجدِ کوشک عباس علی شیراز هم آمده بود.
حاج آقا موقع تلقین دادن، وقتی رسید به نام حضرت حجت، حالش منقلب شد، ضعف کرد و سست شد. حتی خودش نمی توانست بیاید بالا و کشیدنش بیرون!
پرسیدند: چی شد حاج آقا؟
گفت: به اسم آقا که رسیدم، شهید به احترام سرش را خم کرد روی سینه! حس کردم، امام زمان (عج) اینجاست و او احترام می گذارد.
بدون شرح تر از بدون شرح
فاطمـﮧ نوشت: دلــ م تنگ شده برآی خودم...همآن خودی کـﮧ علاوه بر عآشق مولآیش بودن مطیع هم بود امآ حالا ...
چندی است نیــآمده ام و شآید هم نیآیم... همـﮧ دوستآن لطف بسیاری دآشتند ان شالله جبران کنم..البتـﮧ اگر بتوآنم...
«اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَ آلِ مُحَمَّد وَ عَجِّلْ فَرَجَهُمْ»