اولین پست وبلاگم...
بسم الرب المهدی...
تا حالا شده احساس کنین تو خلا هستین و هر چی حرکت میکنین فقط دارین درجا میزنین البته در جا که نه شاید دارین ازش دور میشین دور تر و دورتر ... دلیلش چیه ؟ خودتی یا خودش ؟ اون حرکت کرده یا تو ایستادی ؟ تحرک داری یا عدم تحرک ؟ میگن هر کی توی یه موقعیت بونه و حرکت نکنه مرده ایست زنده . حالا تو مردی یا زنده ای ؟ فکر کن .... اگه ایستادی هر لحظه ازش دور تر میشی چون این جهان و پدیده هاش و اون جهان همش در حال حرکتن و اگر ایستادی دور میشی و دور تر .... یه سئوال دیگه هم دارم بچه ها ( حتما باخودتون میگین انگار اومدیم وبلاگ 20 سئوالی بابا این دختره دیوونه است ) تا به حال چند بار مرگــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ از عمق وجودتون حس کردین یا به قول معلم فیزیکمون لمس کردین ؟ تنهایی موقع جون کندن چی ؟ بعدش موقع فشار قبر چطور ؟ تا حالا چند بار حس کردین هر لحظه به قعر جهنم نزدیک تر میشین یا داره جاذبه جهنم که به خاطر گناهامون به وجود میاد به درون خودش میکشه و شوق داره ؟ ( مثل مادری که نوزادش بعد از مدت طولانی میبینه ) البته شما که از نس آسمنید و ازتون گناه کردن بعیـــــــــده (!!!!). درسته ؟؟؟؟؟؟!!!!! اما حالا خودم من تا حالا فقط 1 بار واقعا از تاریکی و فشار قبــــــــــــــــــــر واقعا واقعــــــــــــــــــــــــا تــــــرسیــــــــدم ایستاده بودم تقریبا وسط اتاقم .تمام چراغ ها یک دفعه خاموش شد حیاط و همسایه ها هم . شب بود از نیمه گذشته بود اما من بیدار بودم تاریکی محض شد و تنها چیزی که دیده میشد تاریکی بود و تاریکی و تاریکی .... وجودم مملو از ترس و وحشت شد میگن قبر همینه (به جون خودم و خدام که عزیز تریبنمه تجربه ندارم اگه تجربه دارین بگین منم استفاده کنم خوشحال میشم ) حالا یکم یه کوشولوبه خاطر خودش فکر کن .... فقط 5 ثانیه .... 1..... 2..... 3..... 4..... 5.... قبر تو هم تاریکه یا مثل خورشد خانم ( ابرو کمون ، چشم عسلی .... مثل این جو گیر ها و جو زده ها !!!!!! ) مملو از نوره ؟؟؟؟! مال من .... تاریکه تاریک تاریک و حتی از تاریک هم تاریک تره... و همه ما پس از مرگ تنها ترین تنهاترینیم اما حضرت دوست پیشمونه ! و اما دعای امروز من : خدایـــــــــــــــــــا ! ای انیس تنهایان و ای پناه بی پناهان در زمان تنهایی مان در این دنیای خاکی ، حین و پس از مرگ و تو انیس و پناهگاهمان باش و مارا در آغوش گرمت پناه ده . آمین یا رب العالمین ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
پاورقی 1 : این متن دلنوشته ام هست و درد ودلم با خدا و دعای تقریبا هر روزم هم آخرشه
پاورقی 2 : دوستای عزیزم منتظر نظر های خوبتون درمورد قلمم و وبلاگم و نظراتتون برای پیشرفت بهبود قلم و وبلاگم هستم
پاورقی 3 :موفق باشید یا علی التماس دعای فــــــــــــراوان از همه دوستای آسمونیم دارم .
پاورقی 4 : برین دیگه بسه بابا دیوونم کردین اونم از دوستای عزیزم (!!!!!) اونم از شما خداحافظ دیگه !!!! به قول دوستم منو با خداحافظی خوشحال کنین ( خداحافظی از وبلاگم نه از این متنم !!!!!!!!!!!!! ) خدانگه دارتون
- ۹۰/۰۶/۲۸
وبلاگت خیلی خیلی خیلی قشنگه .... و همینطور قلمت .... خاطره ات رو خوندم راستش اصلا فکر نمی کردم احساساتت این طوری باشه یعنی احساس می کنم اصلا نمی شناسمت حرفایی که می زنی اصلا به اون فاطمه ای که من دیدم نمی خوره ... منظورم تنهایی و ..... راست می گی هنوز نشناختیمت
درباره ی سوال اول پستت باید بگم که تا حالا تا دلت بخواد حس کردم که اضافی ام .... شاید حداقل روزی یک بار این احساس رو دارم و درباره ی سوال دومت باز هم باید بگم بلههههههههه منم تا حالا احساس کردم که دارم درجا می زنم ...
ولی مرگگگگگگگگگگگگگ رو تا حالا حسش نکردم ..... خیلی ازش می ترسم ولی تاحالا حسش نکردم
عزیزم وبلاگت خیلییییییییییییییییییییییییی نازه ...
راستی درباره ی رمز وبلاگم باید بگم که رمزم از پست "نامه ... " عوض شده و فقط استاد پزشکی رمزشو دارن ولی مطالب قبلیم با رمزیه که اون روز بهت گفتم یادته ؟؟ اگه یادت رفته بگو تا بهت بدم ...
بعد هم این که لطفا توی وبلاگ محرمانه های دختر آسمانی ام یا وبلاگ کلام زیبای دوستم نظر بده ... من نظرات این دوتا رو بیشتر چک می کنم ....
سلام منو هم به مامانت برسون عزیزم