اهــــالی آسمــــان

هنـــوز براے شــهید شــــدن فـــرصت هست، دل را بــــاید پـــاک کرد. 【 【 امام خـــامنـہ اے 】 】

اهــــالی آسمــــان

هنـــوز براے شــهید شــــدن فـــرصت هست، دل را بــــاید پـــاک کرد. 【 【 امام خـــامنـہ اے 】 】

اهــــالی آسمــــان

وقتی حوصله ات سر میرود

چه لحظه قشنگی است

وقتی با خود فکر میکنی امام زمان(عج) هم مانند تو روزه است

وقتی لای قرآن را باز میکنی

چه لحظه عجیبی است

وقتی فکر میکنی حسیـن(ع) هم بالای نی همیـن قرآن را می خواند

کاش در این روزها وقتی لیست روزه گیران را امام زمان مرور می کنید

برای چند ثانیه هم که شده روی اسم مـن مکثی کند ... کاش

••●! ❤ چه آرزویی دارد این دلـ م ❤ !●••

تبلیغات
Blog.ir بلاگ، رسانه متخصصین و اهل قلم، استفاده آسان از امکانات وبلاگ نویسی حرفه‌ای، در محیطی نوین، امن و پایدار bayanbox.ir صندوق بیان - تجربه‌ای متفاوت در نشر و نگهداری فایل‌ها، ۳ گیگا بایت فضای پیشرفته رایگان Bayan.ir - بیان، پیشرو در فناوری‌های فضای مجازی ایران
کلمات کلیدی
آخرین نظرات
نویسندگان
پیوندها
پیوندهای روزانه

....

پنجشنبه, ۵ آبان ۱۳۹۰، ۱۰:۲۵ ق.ظ

بسم الله الرحمن الرحیم...

 

بازم که دیر کردی ؟

این سوالی بود که هر روزمعلم از علی می پرسید و او دور بودن

مسیر را دلیل می آورد .

تا  این که  یه روز معلمش عصبانی شد و علت تاخیر های زیاد او

را جویا شد ، فهمید از روستای مجاور مدرسه می آید  ولی بعلت

وجود رودخانه ای ما بین دو روستا و نبود پلی برای عبور مجبور

است فاصله زیادی برود تا از پل قدیمی نزدیک کوهستان برای

 آمدن به مدرسه  عبور کند .

معلم که مانده بود  چکار کند از روی شوخی به او گفت : ببین

پسرجان اگه  3 بار بلند بسم ا... بگویی  می توانی از روی

 رودخانه خروشان سالم عبور کنی و زود تر مدرسه بیایی .

فردا اولین نفری که جلو مدرسه ایستاده بود علی بود . معلم

ابتدا چیزی نگفت ولی بعد از چند روز با تعجب علت حضور به

موقع او را سوال کرد و علی  گفت : طبق حرف شما  3 بار

بسم ا... می کنم و از روی رودخانه عبور می کنم .

معلم فکر کرد  او دارد شوخی  می کند ولی تو چهره معصوم

علی جز صداقت چیز دیگری نبود .

آن روز معلم زودتر از کلاس بیرون رفت و پشت درختی نزدیک

رودخانه منتظر ماند.

علی آمد کنار رودخانه 3 بار با صدای بلند بسم ا... کرد و از

روی  رودخانه شروع کرد به عبور کردن ، از دیدن این ماجرا

شوکه شده بود  ، اگه کسی برایش تعریف می کرد باور

نمی کرد . فردا صبح اول وقت دوباره منتظر  شد و رد شدن

علی را از روی رودخانه دید .

وسط زنگ به بهانه کاری از مدرسه رفت بیرون ، 3 بار بسم ا...

گفت  و  از رودخانه شروع به رد شدن کرد ولی  با هر قدم تو

آب فرو می رفت .

برگشت گفت : شاید بلند بسم ا... نکردم این بار بلند تر گفت

ولی باز هم نشد دو بار ، سه بار ، ده بار بلند و بلندتر  حتی جیغ

کشید ولی باز هم نتوانست از رودخانه عبور کند .

 نکنه چون من بزرگترم 3 بار جواب نمی دهد 10 تا 100 تا

بسم ا...  ولی فایده ای نداشت .

شب تا صبح نخوابید فکرو خیال چون خوره  بجونش افتاده بود

 دم دمای صبح خوابش برد تو خواب کسی گفتش :  اون بچه

به حرف تو ایمان و اعتقاد پیدا کرد وبا این یقین و  بدون ترس از

رودخانه عبور کرد  ولی تو هنوز به حرف های  خودت اعتماد و

یقین نداری . از خدا کمک می خواهی ولی  باور نداری هر کاری

از اون ساخته است ،

برو به یقین برس می بینی رودخانه که سهل است دریا ،

اقیانوس و آسمان در زیر پای توست .

  • اهــــالے آسمــــان

نظرات  (۴)

  • !*-_-*!(mahsa)!*-_-*!
  • سلام
    لذت بردم از خوندن این داستانت
    با اینکه قبلا هم خونده بودمش
    وبلاگه جالب و قابل تحسینی داری ابجی گله ...
    به ابجی خلت هم ی سر ناقابل بزن
    شاید ارزشو داشته باشه
    بای تا های
    خیلی جالب بود. موفق باشید وبا ایمان ویقین زندگی کنید.
    سلام وب قشنگی داری امیدوارم موفق باشی
    سلام وبتون خیلی قشنگه ازاین داستانا بازم بزارید
    پاسخ:
    اگر امکانش بود حتما ...

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی