اهــــالی آسمــــان

هنـــوز براے شــهید شــــدن فـــرصت هست، دل را بــــاید پـــاک کرد. 【 【 امام خـــامنـہ اے 】 】

اهــــالی آسمــــان

هنـــوز براے شــهید شــــدن فـــرصت هست، دل را بــــاید پـــاک کرد. 【 【 امام خـــامنـہ اے 】 】

اهــــالی آسمــــان

وقتی حوصله ات سر میرود

چه لحظه قشنگی است

وقتی با خود فکر میکنی امام زمان(عج) هم مانند تو روزه است

وقتی لای قرآن را باز میکنی

چه لحظه عجیبی است

وقتی فکر میکنی حسیـن(ع) هم بالای نی همیـن قرآن را می خواند

کاش در این روزها وقتی لیست روزه گیران را امام زمان مرور می کنید

برای چند ثانیه هم که شده روی اسم مـن مکثی کند ... کاش

••●! ❤ چه آرزویی دارد این دلـ م ❤ !●••

تبلیغات
Blog.ir بلاگ، رسانه متخصصین و اهل قلم، استفاده آسان از امکانات وبلاگ نویسی حرفه‌ای، در محیطی نوین، امن و پایدار bayanbox.ir صندوق بیان - تجربه‌ای متفاوت در نشر و نگهداری فایل‌ها، ۳ گیگا بایت فضای پیشرفته رایگان Bayan.ir - بیان، پیشرو در فناوری‌های فضای مجازی ایران
کلمات کلیدی
آخرین نظرات
نویسندگان
پیوندها
پیوندهای روزانه

دعای پاک...

دوشنبه, ۹ آبان ۱۳۹۰، ۰۸:۵۴ ب.ظ

به نام دانا ترین دانایان..

زنی با لباسهای کهنه و مندرس، و نگاهی مغموم وارد خواروبار فروشی محله شد و با فروتنی  

از صاحب مغازه خواست کمی خواروبار به او بدهد. به نرمی   گفت   شوهرش بیمار است و  

  نمیتواند کار کند و شش بچه شان بی غذا مانده اند

جان لانک هاوس، با بی اعتنایی، محلش نگذاشت و با حالت بدی خواست او را بیرون کند .زن نیازمند،

 در حالی که اصرار میکرد گفت :آقا شما را به خدا به محض این که بتوانم پول تان را می آورم .   

      جان گفت :  نسیه نمی دهد

 مشتری دیگری که کنار پیشخوان ایستاده بود و گفت و گوی آن دو را میشنید به مغازه دار گفت 

  ببین خانم چه می خواهد، خرید این خانم با من.

    خواربار فروش با اکراه گفت: لازم نیست، خودم میدهم. لیست خریدت کو؟

      لوئیز گفت: اینجاست.

 لیست را " بگذار روی ترازو. به اندازه وزنش، هر چه خواستی ببر."

لوئیز با خجالت یک لحظه مکث کرد، از کیفش تکه کاغذی در ‏آورد، و چیزی رویش نوشت و ‏‏آن را روی

 کفه ترازو گذاشت.

 همه با تعجب دیدند کفه ی ترازو پایین رفت خواروبار فروش باورش نشد.

 مشتری از سر رضایت خندید مغازه دار با ناباوری شروع به گذاشتن جنس در کفه ی ترازو کرد. 

کفه ی ترازو برابر نشد، آن قدر چیز گذاشت تا کفه ها برابر شدند در این وقت خواروبار فروش با تعجب

 و دل خوری تکه کاغذ را برداشت ببیند روی آن چه نوشته شده است .

 کاغذ، لیست خرید نبود،  

   دعای زن بود که نوشته بود:" ای خدای عزیزم، تو از نیاز من با خبری، خودت آن را بر آورده کن "

    مغازه دار با بهت جنس ها را به لوئیز داد و همان جا ساکت و متحیر خشکش زد.

   لوئیز خداحافظی کرد و رفت  .


  فقط اوست که میداند وزن دعای پاک و خالص چه قدر است.


     شما چی توی کاغذ دلتون مینویسید؟

 

  • اهــــالے آسمــــان

نظرات  (۹)

سلام با تبادل لینک موافقید بگید.

پاسخ:
از اینکه به وبم اومدید متشکرم ولی من فارسی 1 نگاه نمیکنم و اصلا هم دوستش ندارم...
سلام داستان خیلی قشنگی بود....
ولی تازگیا اخلاص وجود خارجی نداره!!!
هیچکی تو کاراش اخلاص نداره حتی تو محبت
خوش حال میشم به منم سر بزنی..........
لحظات شادی خدا را ستایش کن،

لحظات سختی خدا را جستجو کن،

لحظات آرامش خدا را مناجات کن،

لحظات دردآور به خدا اعتماد کن،

و در تمام لحظات خداوند را شکر کن.

پاسخ:
و ای کاش میشد که تمامی لحظات به یاد خدا باشیم نه فقط در حال سختی و گرفتاری ها...
سلام عزیزم
ممنونم که بهم سر زدی
وب جالبی داری
سلام عزیزم با چه نامی لینکت کنم؟
منو با نام مدیون شهدا لینک کن

پاسخ:
منو با نام من در آغوش خدا ... لینک کن لطفا عزیزمــــــ ....
سلام مطلب خوبی بود.
توی کاغذ دلم می نویسم . منو محب وعزیز فاطمه قرار بده
با سلام مطلبی که دیروز نوشتم . دیشب یه خواب عجیبی دیدم . خدا ما را محب وعزیز فاطمه قرار دهد.
فقط می تونم بگم حضرت را خواب دیدم. فقط همین.
باورم نمی شداین قدر هوامون را داشته باشند
پاسخ:
به این میگن سعادت که نصیب هر کسی نمیشه..
خداوندا

هم نامه نانوشته دانی هم قصه نانوده دانی..

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی