جاتون خالی امروز تصادف کردیم...!!!!
به نام خدایی که خطر را رفع میکند..
سلام خدا برخوبانش...
از اونجایی که از عنوان این پست مشخصه نیاز به مقدمه چینی نداره.من اصلا تصمیم نداشتم تا 1 شنبه آپ کنم اما..
جاتون خالی امروز ساعت 4 بعد از ظهر با یک پژو405(البته فکرکنم) تصادف کردیم(من و دوستم) .این واقعیت اینطور رقم خورد که:...
حدود 100 یا 150 متر از چراغ راهنما فاصله داشتیم داشتیم از خیابون رد میشدیم نگو وقتی داشتیم رد میشدیم چراغ سبز شده بوده. به لاین وسط که رسیدیم یک ماشین با سرعت میومد اما سرعتش کم کرد.ماهم سریعتر از اون لاین رد شدیم اما چشمتون روز بد نبینه وقتی به لاین آخر رسیدیم یک ماشین با سرعت میومد و سرعتش بیشتر کرد که قبل از اینکه ما بتونیم رد بشیم اون بره(مثل اینکه خیلی عجله داشت) نزدیک ما که شد ترمز کرد.(چه صدایی داشت.)همون لحظه ماشینش به سمت راست منحرف و کشیده شد و بوووووووووووف...
کوبید به دوستم(چون اون جلوتر از من بود) و بعدشم به من. اول اون نیم تنش افتاد روی کاپوت و محکم خورد به شیشه جلو بعدشم که ماشین از روی پاش رد شد و بعدشم به لاین وسط پرت شد.بعدشم من البته من با ضرب خیلی کمتری. اون وسط من نگران دوستم بودم که یک ماشین دیگه توی اون لاین بهش نزنه.دویدم سمتش و اومدیم توی پیاده رو.اصلا به راننده توجه نکردیم اومدیم توی حیاط موسسه کلاسمون که دوتا دختر شاهد صحنه بودن دویدن سمتمون.راننده ماشین هم سریع پیاده شد دید هنوز داره ماشینش حرکت میکنه دوباره سوار شد و نگهش داشت اومد سمتمون دوستم رفته بود تقریبا داخل حیاط گفت کاریتون نشده.گفتم نه بفرمایید.خیلی ممنون از توجهتون(چه ادبی!!ادبم منو کشته) یک ماشین دیگه هم نگه داشته بود و پیاده شد ببینه چی شده اما جالب تر دخترا بودن یکیشون میگفت نمردین؟؟؟ حالا ما هم بعد از دورشدن از صحنه زدیم زیر خنده(چراش نمیدونم)
بعد 5/1
از کلاسم اومدم بیرون دوستم که دیدم ازش پرسیدم حالت خوبه؟؟ گفت فاطمه طرف چپ بدنم کوفته شده.خیلی درد میکنه(خیلیش نگفت ولی مشخص بود) منم پای چپم از زانو به پایین به زور حرکت میدادم.خدا به خیر کرد ولی تا تونستیم به خودمون خندیدیم.
بعد 5 ساعت
زنگ زده بهم میگه فاطمه حالت خوبه؟ میگم من که کاریم نشد ولی پای چپم درد میکنه.میگه : من که طرف چپم کوفته است و باد کرده و کبود شده.و میگه خدا به خیر کرد وگرنه الان اینجا نبودیم!!!(الان دداشته غساله مارو می شسته!!!)
اونجا بود که یاد بی بی افتادم پشت در+ رفتن میخ توی سینشون + دردی که از بارداری متحملش میشدن... وای بر من...
نزدیک بود اینطوری بشیم..
«اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَ آلِ مُحَمَّد وَ عَجِّلْ فَرَجَهُمْ»
- ۹۱/۰۱/۱۹
باورم نمیشه فاطمه زنده ای یا روحت داره منویسه!!!!!!!!
جلو موسسه زبان تصادف کرد؟؟؟؟؟؟
الهی بمیرم جاییت درد نگرفت ؟؟
و در مورد دعا نوشت آخر!!!!!!!!! چـــــــــــــــــــــــــی؟؟؟؟؟ میخوای برین؟؟؟؟
کی ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ یعنی امسال میری؟؟؟؟؟؟
چرا مراعات قلب مو نمیکنی تو !!!!
اگه بری تهران من ....