بسم الرب شهدا و الصدیقین...
نیمه های شب راننده اتوبوس موسیقی مطرب روشن کرد. جلال خیلی با ادبانه رفت و بهش گفت: میشه خاموشش کنین؟ راننده با عصبانیت گفت : نه! خاموش نمی کنم. جلال باز هم با ادب همیشگی اش گفت: لااقل صداش رو کم کنین تا به گوش ما نرسه و ما به گناه نیفتیم. راننده با عصبانیت وسط بیابون ترمز کرد و با صدای بلند گفت: همینی که هست ، نمی خوای برو پایین. جلال وسایلش رو برداشت و پیاده شد. وسط بیابون ، نیمه شب و... راننده بعد از پیاده شدن جلال چند متر حرکت کرد و باز ایستاد. سرش رو از پنجره اتوبوس بیرون آورد و گفت: بیا سوار شو جوون! خاموشش کردم.
وقتی شهید جلال افشار به شهادت رسید ، آیت الله بهاءالدینی فرمودند: امام زمان عج از من یک سرباز خواست ، من هم شهید جلال افشار را به ایشان معرفی کردم.
«اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَ آلِ مُحَمَّد وَ عَجِّلْ فَرَجَهُمْ»