گفتگو من با خدا ...
سه شنبه, ۱۲ مهر ۱۳۹۰، ۰۳:۱۵ ب.ظ
با خود فکر می کردم تحقق رویاهایم غیر ممکن است، اما خدا گفت :
«هر چیزی ممکن است.»
گم شده بودم، گیج بودم، فکر می کردم هیچ وقت جوابی پیدا نخواهم کرد. اما خدا گفت :
«من هدایتت خواهم کرد.»
خود را باختم، فکر کردم نمی توانم، از عهدش برنمی آیم اما خدا گفت :
«تو از عهده ی هر کاری برمی آیی.»
غمگین بودم احساس کردم زیر کوهی از ناامیدی گیر افتادم، اما خدا گفت :
«غمهایت را روی شانه های من بریز.»
فکر می کردم نمی توانم ، من آنقدر باهوش نیستم. اما خدا گفت :
«من به تو خرد لازم را می دهم.»
بار گناهانم رنجم می داد برای کارهای بدی که کرده بودم از خود عصبانی بودم اما خدا گفت :
«من تو را می بخشم.»
از خودم بدم می آمد فکر می کردم هیچ کس مرا دوست ندارد، اما خدا گفت :
«من به تو عشق می ورزم.»
گریه می کردم زیرا تنها بودم اما خدا گفت :
«من همیشه با تو هستم.»
.....
- ۹۰/۰۷/۱۲