اهــــالی آسمــــان

هنـــوز براے شــهید شــــدن فـــرصت هست، دل را بــــاید پـــاک کرد. 【 【 امام خـــامنـہ اے 】 】

اهــــالی آسمــــان

هنـــوز براے شــهید شــــدن فـــرصت هست، دل را بــــاید پـــاک کرد. 【 【 امام خـــامنـہ اے 】 】

اهــــالی آسمــــان

وقتی حوصله ات سر میرود

چه لحظه قشنگی است

وقتی با خود فکر میکنی امام زمان(عج) هم مانند تو روزه است

وقتی لای قرآن را باز میکنی

چه لحظه عجیبی است

وقتی فکر میکنی حسیـن(ع) هم بالای نی همیـن قرآن را می خواند

کاش در این روزها وقتی لیست روزه گیران را امام زمان مرور می کنید

برای چند ثانیه هم که شده روی اسم مـن مکثی کند ... کاش

••●! ❤ چه آرزویی دارد این دلـ م ❤ !●••

تبلیغات
Blog.ir بلاگ، رسانه متخصصین و اهل قلم، استفاده آسان از امکانات وبلاگ نویسی حرفه‌ای، در محیطی نوین، امن و پایدار bayanbox.ir صندوق بیان - تجربه‌ای متفاوت در نشر و نگهداری فایل‌ها، ۳ گیگا بایت فضای پیشرفته رایگان Bayan.ir - بیان، پیشرو در فناوری‌های فضای مجازی ایران
کلمات کلیدی
آخرین نظرات
نویسندگان
پیوندها
پیوندهای روزانه

۱۶ مطلب در فروردين ۱۳۹۱ ثبت شده است

۳۰
فروردين

بار الهی ......


سجاده ام را به سمت قبله نیاز می گشایم ...
تا ذره ذره وجودم را به معراج نگاهت، پرواز دهم ...

می ایستم به قامت دربرابرت تاعظمتت راسپاس گویم ..

به رکوع می روم تا بزرگی ات را به یاد بیاورم ...
و به سجده می افتم تا بر بندگی ام مهر عشق بزنم…


چه آرامش پایان ناپذیری در نگاه توست...
چه لحظه های مهرافروزی در ذکر یادت


پروردگارا !

دستان دعایم را به عرش الهیت برسان ،

دلم را به حلاوت دوستیت

و چشمان باران زده ام رابه دیدارت نورانی گردان .


++ موقع نمازش که می شد، فرشته چپ و راست، عزا می گرفتند که چه کنند؛

««إیاک نعبد» را جزء حرفهای خوبش بنویسند یا جزء دروغهایش!..؟

 نمی فهمم
وقتی به نماز می ایستم
من ، تو را می خوانم… ؟!
یا تو ، مرا می خوانی …. ؟!
فقط کاش که عشق مان دو طرفه باشد

  • اهــــالے آسمــــان
۳۰
فروردين

بسم رب الزهرا (سلام الله علیها)...

+ ما و در ..

به نامش نگاه کن..

چطور غریبانه...

قصه‌ی غصه‌ی ما را...

به دوش می‌کشد...!!


++ چقدر درد...؟؟؟

مگر جا می شود در...

یک کوچه ...؟؟؟

و چقدر اشک...؟؟؟

مگر جا می شود در یک چاه؟

الهی بشکنه دست مغیره، میون کوچه ها  بی مادرم کرد…

 

+++مگر نمیگویی...

“وَمَا أَمْرُنَا إِلَّا وَاحِدَةٌ کَلَمْحٍ بِالْبَصَر ” ؟

 

 ++++ اتنظار...ماندن تا آمدن نیست...

                              انتظار...رفتن تا رسیدن است...

                                    "اللهم عجل لولیک الفرج..."

«اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَ آلِ مُحَمَّد وَ عَجِّلْ فَرَجَهُمْ»

  • اهــــالے آسمــــان
۲۸
فروردين

بسم رب الزهرا (سلام الله علیها)...

+ ببار باران شاید به حسن بارش تو گناهانم شسته شود...

++ نمی دانم نامت را چه بگذارم...

گویند باران را براساس دل خود تعبیر کنید ...فصل و نوع باران مشخص میشود...اما فصل دل من که این روزها خزان است...

بازهم نمی دانم اسم تو را باران بهاری بگذارم یا  باران پاییزی..؟؟

شاید هم از شدت شوقت نیست که اینگونه با سرعت میباری.. شاید از شدت حزن و اندوهت است...

شاید هم میخواهی بگویی ای انسان ها ای افرادی که بر زمین زندگی میکنید.. ای سنگدل ها...

بی مادر شدن درد اندکی نیست..

اما چه سخت است که زبان باران را نمی دانم...

درباره وبلاگ نوشت: صدای این وب روضه بی بی ست... دلم تنگ است برایش...

صحبت با باران نوشت: فقط اگر به بی بی دوعالم گفتی که تو هم برایش باریدی بگو من هم زیرت بودم...

تعجب نوشت: جالب ترین و.... ترین نوشته ای که تاحالا داشتم اینه بخونید خالی از لطف نیست...

واقعا اقای فرهادی برات متاسفم با کاری که کردی حیف نیست این همه فاحشه مثل فاطمه تو ایران هست اونوقت میری خارجیشو میبوسی که همه بفهمن و امثال فاطمه از روی حسادت به اینکه اون فاحشه یکی غیر خودشون بوده دست به نوشتن این خزعبلات بزنن(متعلق به پست دو دختر)

وای مادرم...

«اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَ آلِ مُحَمَّد وَ عَجِّلْ فَرَجَهُمْ»

  • اهــــالے آسمــــان
۲۷
فروردين

فاطمیه که فرا می رسد دوباره «محرم» با تمام لحظه های داغدارش زنده می شود و در هر روز غربت خاموشی یک ستاره تکرار می شود.

فاطمیه که از راه می رسد، خورشید دوباره راوی عطش و خون می شود و آسمان از سوز دل آل محمد حکایت می کند.

فاطمیه که از راه می رسد، قصه غریب گداختن میخ و آتش و سوختن خیمه ها و داغ زینب تکرار می شود.

فاطمیه که از راه می رسد، تمام غربت عالم را با خود می آورد.

آنچه بر آل علی در کربلا یکسر گذشت              در سقیفه اتفاق افتاد، عاشورا نبود

بانو! هنوز زمین نیازمندت بود. هنوز گرسنگان مشتاقند که در خانه تو را بکوبند و تو افطار فقیرانه خود و خانواده‌ات را انفاق کنی و با لب‌های روزه‌دار، از خداوند بشنوی که: «وَ یُطْعِمُونَ الطّعَامَ عَلَى حُبّهِ مِسْکِیناً وَیَتِیماً وَأَسِیراً». زهرا همان کسی است که بیت محقرش طعنه زده به عرش و تمامی گوهرش .

بانو! هنوز بوی در نیم‏سوخته را از کوچه‏های تنگ مدینه می‏شنویم؛ از پشت صفحات غبارگرفته تاریخ

نیمه شب تابوت را برداشتند بار غم بر شانه‌ها بگذاشتند

ظاهراً تشییع یک پیکر ولی باطناً تشییع زهرا و علی

می‏اندیشم به لحظه‏ای که علی، در ظلمات تاریک‏ترین شبِ بی‏مهتاب، پنهان، پیکر تو را از شهر می‏کوچاند.

بیش از این نمی‏گویم که داغِ دلِ مولا، خود، حدیث سوزانِ دیگری است.

آه از غربت بی‌انتهای علی، آه که چقدر علی مظلوم و تنها مانده است...

ای که از کوچه ی شهر پدرت می گذری امنیت نیست از این کوچه سریع تر بگذر

دیشب از داغ شما فال گرفتم ، آمد : دوش می آمد و رخساره ... نگویم بهتر!

  • اهــــالے آسمــــان
۲۷
فروردين

به نام خدایی که از ۱۰۰قسمت محبت تنها ۱ قسمت را به زمین فرستاد و بقیه را برای عشق به بنده اش در خود بایگانی کرد...

+ خدایا در حد مرگ دوستت دارم...

.

.

ولی "من" که هنوز زنده ام..!!

.

.

انگار دروغ می گویم....

 خدایا از دست من خسته هم می شوی..؟؟؟

 

 ++ همه‌کس کشیده محمل به جنابِ کبریایت

من و خجلتِ سجودی که نکرده‌ام برایت

نه به سنگش آزمودم، نه به خاکِ ره بسودم

به کجا برم سری را که نکرده‌ام فدایت؟

 

 جوابیه نوشت: چرا که نه. (برای+) و دیر نیست هنوز از خجلت بیرون بیا.سجده کن...(برای++)

فاطمه نوشت: برای کامپیوترمون مشکل کوچیکی پیش اومده فقط پست میذارم.جواب نظرات برای بعد...

چشم امیدم به رحمت توست

  • اهــــالے آسمــــان
۲۵
فروردين
یه روز ۲ نفر داشتن توی دانشگاه با هم صحبت میکردن اولی به دومی گفت تو پدرت چیکارست؟ گفت پدر من مهندس هست و کارش ساخت و سازه تو پدرت چیکارست؟

اولی ساکت شد و با غرور و کمی غم گفت پدر من شهید شده

دومی لبخندی زد و گفت پس تو با سهمیه اومدی دانشگاه ؟!!! 

اولی دلش شکست و بدنش سرد شد و با بغضی عجیب گفت:

سهمیه ماله خودتون بابامو بهم پس بدین !!!!!!!!!!!!!! 

  • اهــــالے آسمــــان
۲۴
فروردين

به نام خدایی که موجود نازنینی مثل من آفرید...

سلام دوستان بدون هیچ مقدمه ای خودم تولدم به خودم تبریک میگم امروز بهترین روز عمرم بود...آخه افرادی که اصلا فکرشم نمیکردن بهم تبریک گفتن + بهترین دوستام که خیلــــی دوستشون دارم(دوستان منحرف دختر هستن)+ یک کادو تولد از شهدا که 17 فروردین بهم دادن و فعلا نمیتونم هیچی بگم اما مطمئنا توی اردیبهشت یک پست در این مورد میذارم

حالا فعلا من میخوام اینجا یک صندلی داغ بذارم هرچی بپرسید با کمال میل جواب صادقانه میدم(قول دادم) فقط به جز چند مورد که مطمئنا میدونید...

حالا هم یک متن کوتاه طنز:

مامان، اجازه هست ابروهامو بر دارم ؟…………نـــــــــه
مامان، اجازه هست موهامو زیتونی کنم ؟…………نــــــه
مامان، اجازه هست تونیک صورتی بپوشم ؟…………نـــــه
مامان، اجازه هست مثل باربی آرایش کنم ؟…………نـــــــه
مامااااان یعنی چی که همش میگی نه…. من
۱۸ سالم شده ها
.
.

-مامان: اَ اَ اَه جمشید، خفه میشی یا خفت کنم  

و به سلامتی پسرای قدیم نه حالایی ها مثل این عکس

  • اهــــالے آسمــــان
۲۲
فروردين

بسم رب الزهرا (سلام الله علیها)...

شب عملیات نوجوانی بسیجی بدنبال پیشانی بند می گشت.

گفتم: این همه پیشانی بند اینجاست ، یکی را بردار ، مگه چه فرقی می کنه؟

گفت: بله! ولی من پیشانی بندی می خوام که روش نوشته باشه یا زهرا سلام الله علیها .

گفتم: چرا؟

سرش رو پایین انداخت و گفتـ: آخه من مادر ندارم...


دلـــ نوشتـ: به ابیــ انتــ و امیـــ زهرا جانـــ

دلمـــ یکــ روضهـــ میخواد با فضاییـــ کاملا تاریکـــ مثل چند شبـــ پیش + صدای کسی که با سوز دلشـــ هیـــ میگفتـــ مـــــــــادر... مـــــــــــادر...

«اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَ آلِ مُحَمَّد وَ عَجِّلْ فَرَجَهُمْ»

  • اهــــالے آسمــــان
۱۹
فروردين

به نام خدایی که خطر را رفع میکند..

سلام خدا برخوبانش...

از اونجایی که از عنوان این پست مشخصه نیاز به مقدمه چینی نداره.من اصلا تصمیم نداشتم تا 1 شنبه آپ کنم اما..

جاتون خالی امروز ساعت 4 بعد از ظهر با یک پژو405(البته فکرکنم) تصادف کردیم(من و دوستم) .این واقعیت اینطور رقم خورد که:...

حدود 100 یا 150 متر از چراغ راهنما فاصله داشتیم داشتیم از خیابون رد میشدیم نگو وقتی داشتیم رد میشدیم چراغ سبز شده بوده. به لاین وسط که رسیدیم یک ماشین با سرعت میومد اما سرعتش کم کرد.ماهم سریعتر از اون لاین رد شدیم اما چشمتون روز بد نبینه وقتی به لاین آخر رسیدیم یک ماشین با سرعت میومد و سرعتش بیشتر کرد که قبل از اینکه ما بتونیم رد بشیم اون بره(مثل اینکه خیلی عجله داشت) نزدیک ما که شد ترمز کرد.(چه صدایی داشت.)همون لحظه ماشینش به سمت راست منحرف و کشیده شد و بوووووووووووف...

کوبید به دوستم(چون اون جلوتر از من بود) و بعدشم به من. اول اون نیم تنش افتاد روی کاپوت و محکم خورد به شیشه جلو بعدشم که ماشین از روی پاش رد شد و بعدشم به لاین وسط پرت شد.بعدشم من البته من با ضرب خیلی کمتری. اون وسط من نگران دوستم بودم که یک ماشین دیگه توی اون لاین بهش نزنه.دویدم سمتش و اومدیم توی پیاده رو.اصلا به راننده توجه نکردیم اومدیم توی حیاط موسسه کلاسمون که دوتا دختر شاهد صحنه بودن دویدن سمتمون.راننده ماشین هم سریع پیاده شد دید هنوز داره ماشینش حرکت میکنه دوباره سوار شد و نگهش داشت اومد سمتمون دوستم رفته بود تقریبا داخل حیاط گفت کاریتون نشده.گفتم نه بفرمایید.خیلی ممنون از توجهتون(چه ادبی!!ادبم منو کشته) یک ماشین دیگه هم نگه داشته بود و پیاده شد ببینه چی شده اما جالب تر دخترا بودن یکیشون میگفت نمردین؟؟؟ حالا ما هم بعد از دورشدن از صحنه زدیم زیر خنده(چراش نمیدونم)

بعد 5/1

از کلاسم اومدم بیرون دوستم که دیدم ازش پرسیدم حالت خوبه؟؟ گفت فاطمه طرف چپ بدنم کوفته شده.خیلی درد میکنه(خیلیش نگفت ولی مشخص بود)  منم پای چپم از زانو به پایین به زور حرکت میدادم.خدا به خیر کرد ولی تا تونستیم به خودمون خندیدیم.

بعد 5 ساعت

زنگ زده بهم میگه فاطمه حالت خوبه؟ میگم من که کاریم نشد ولی پای چپم درد میکنه.میگه : من که طرف چپم کوفته است و باد کرده و کبود شده.و میگه خدا به خیر کرد وگرنه الان اینجا نبودیم!!!(الان دداشته غساله مارو می شسته!!!)

اونجا بود که یاد بی بی افتادم پشت در+ رفتن میخ توی سینشون + دردی که از بارداری متحملش میشدن... وای بر من...


نزدیک بود اینطوری بشیم..


پی نوشت: نمیخواستم خنده دار بنویسم اما اگر خندید به خاطر ایام فاطمیه از حجه بن الحسن عذر خواهم...
راز نوشت: این واقعیت یک رازه بین منو و دوستم و دوستان وبلاگی..حتی خانوادهامون هم اینو نمیدونن...
 
دعا نوشت: بابام ۵۰ درصد برای ۴ تا ۶ سال به تهران منتقل میخوان بشن.یا ماهم میریم یا تنها میرن...دعاکنید هرچی به صلاحمونه اتفاق بیفته من که هیچ کدوم دوست ندارم...

«اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَ آلِ مُحَمَّد وَ عَجِّلْ فَرَجَهُمْ»

  • اهــــالے آسمــــان
۱۹
فروردين

پسرک گرسنه اش است، به طرف یخچال می رود،
در یخچال را باز می کند...
عرق شرم بر پیشانی پدر می نشیند
پسرک این را می داند،
دست می برد بطری آب را بر می دارد
کمی آب در لیوان می ریزد...

صدایش را بلند می کند ، " چقدر تشنه ام بودم "

پدر این را می داند پسر کوچولویش چقدر بزرگ شده است


  • اهــــالے آسمــــان